۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی را برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
در این قسمت به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده ایم. بخشی از تحفه این کتاب با عنوان «اشارهای به داستان زکریا و یحیی» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
وَزَکَرِیَّا إِذْ نَادَی رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِی فَرْدًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ ﴿۸۹﴾
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ یَحْیَی وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کَانُوا یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَیَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَکَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ ﴿۹۰﴾(انبیاء 90-89)
و(یاد کن از) زکریا آن هنگام که پروردگارش را ندا کرد و گفت:
پروردگارا، مرا یکه و تنها مگذار (و مرا فرزندی عطا فرما)و تو بهترین وارث عالمیان هستی(89).
پس ما دعای او را اجابت کردیم و یحیی را به او عطا نمودیم و همسر او را صالح گردانیدیم از آنکه آنان در کارهای نیک شتاب میکردند و ما را در بیم و امید میخواندند و در پیشگاه ما خاضع و خاشع بودند(90).
دعای حضرت زکریا را میشنویم که: خدایا مرا تنها مگذار(و به من فرزندی عطا کن) و خداوند دعایش را به نیکوترین وجه مستحبات میکند و حضرت یحیی را به وی میبخشد و همسر او را نیز از نیکوکاران قرار میدهد و پدر و فرزند و مادر را میستاید بدین اوصاف که در کار خیر شتاب میکنند، هم از شوق و رغبت و هم از سر خوف و خشیت، پروردگارشان را میخوانند و در برابر او خاشع و خاضعند.
حافظ در قطعه «آهوی وحشی» گویی زکریاست که پروردگارش را ندا میکند و آیت «لا تذرنی فرداً» را نیز بر لب دارد و این حال همه انسانهایی است که از تنهایی رنج میبرند و فرزند و دوست و معشوق و همسر میطلبند تا از تنهایی به درآیند:
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم «لا تذرنی فرداً» آمد (حافظ)
تو بمانی با فغان اندر لحمد
«لا تذرنی فرد» خوانان از احد (مثنوی)
ترسایان گویند وقتی حضرت عیسی(ع) را به صلیب کشیدند او در آن رنج و محنت عظیم با خدای خویش گفت چرا مرا تنها گذاردی و به زبان دیگر فرمود: رب لا تذرنی فرداً. پاسخ خداوند به همه پرستندگان این است که من تو را تنها نگذاشتهام و در آن لحظهها که گمان داری با تو نیستم بیش از هر زمان با تو هستم و آنجا که میبینی در کویر زندگی تنها یک جای پا بر چشم میخورد بدان که آن جای پای من است و ردّ پای تو بر زمین نیست زیرا من تو را با دستهای خود در آغوش گرفتهام.
دعای زکریا، رب تذرنی فرداً، در حقیقت تقاضای فرزند است که آدمی را از تنهایی به در میآورد و آن فرزند نیز به تعبیری حضور خداست که آدمی را از تنهایی میرهاند و نیز درباره عشق گفتهاند که بهترین هنر عشق این است که آدمی را از تنهایی بیرون میآورد و عشق نیز حضور خداوند است در عاشق و معشوق و آن حضور است که آن دو را با هم وحدت میبخشد. به گفته مولانا:
مرد و زن چون یک شوند آن یک تویی
چون که یکها محو شد آنک تویی
و معنی حقیقی عشق با هم نگاه کردن است نه به هم نگاه کردن. زیرا عشق یافتن جهت وحدت است، وحدتی که هیچ گونه کثرت در آن راه ندارد و آن خداست که به تعبیر حکما وحدت حقّه حقیقیّه تنها از آن است. بدین بیان تمامی دعاهای ما به همان «لا تذرنی فرداً» باز میگردد.
نظر شما